در ذهنت

دیوانه ات میکند...!!!

مسائلی که...

در ذهنت به جای حل شدن...

ته نشین شده باشند...

بوی بغض میدهی...

نبینم اشکهایت را حرام کسانی کنی که بی ارزشند...
احساست را خرج آنهایی کن که قدر بدانند...
روحت را اسیر آدمها نکن،این آدمها آدمهای سابق نیستند.
بوی گرگ میدهند!!!...
روحت را میدرند...احساست را زخمی میکنند...
آدمهای اینجا امین نیستند...
چاره ای نیست...
دنیا همین است...

بزن دنیا

بزن دنیا،بزن رسمت چنین است

سزای دل به تو دادن همین است

بزن که شاخ و برگم زرد زرد است

خزانم من،بهار من تگرگ است

بزن بر جسم من زیرا حقیر است

بزن نامرد،این حکم زمین است

بزن تا مست از این باده هستم

بزن تا پیک آخر من نشستم

بزن شاید که فردا شاد باشم

جدا از تو اسیر خاک باشم

عکسهایش

در عکسهایش که برایم میفرستاد همیشه تنها بود
در خیابان
پارک
خانه
فکر میکردم بی من هر جا برود تنهاست و من چه ابلهانه عکاس را ندید می گرفتم

بوسه

بوسه آناتومی آدم را بهم می ریزد تو را که می بوسم

من بال در می آورم مردم شاخ!

به خاطر آوردن

به خاطر آوردنت را دوست دارم

چه زیبا مرا از هم می پاشی

آدمهای مغرور

از آدمهای مغرور بدت نیاد اونا یه زمانی خیلی بد خرد شدن

یادمان باشد...

کینه ورزی یک زهر است که شما را از درون نابود میکند

ما تصور میکنیم که نفرت سلاحیست برای تاختن به کسی که آزارمان داده است

اما تنفر تیغی دو لبه است

صدمه اش گریبانگیر خودمان نیز میشود

دیدار

می نویسم:دیدار

تو اگر بی من و دل تنگ منی

یک به یک فاصله ها را بردار

تنها

تنها بمون ولی سر خودت با کسی معامله نکن
وجودت تنها چیزی هست که داری.